بهترین رب گوجهفرنگی | اپیزود ۱۸ | فصل ۱
ترس از انتخاب اشتباه
تصور اینکه سرنوشت و ادامه زندگی ما وابسته به یک انتخاب (منظورم بزرگترین انتخابهای زندگی مانند ازدواج٬ دانشگاه یا مهاجرت) باشد، ترسناک است. کم نیستند افرادی که انتخاب بد را دروزاه ورود به سراشیبی شکست میدانند و از ترس اشتباه دست به انتخاب نزدهاند و سالها را بر سر یک دو راهی تلف کردهاند.
این مطلب دومین برداشت از دریافتهای شخصی من درباره هنر انتخاب کردن است. در یک سطح تجربه انتخاب را توهمی میدانم که بخشی از توجه ما را بیش از حد به خود جلب کردهاست و باور دارم روزی که متوجه شویم انتخاب واقعی در سطح دیگری و در زمان و مکانی متفاوت رخ داده است، روز بزرگی خواهد بود. این مطالب تنها نماینده آگاهی کنونی من و قابل تغییر و بازنگری است.
ابزارهای مختلفی در زندگی در دسترس ما هستند که امکان تجربه درک بالاتر و بهتر از تجربههای زندگی را فراهم میکنند. تصور کنید که زندگی شما جادهای است که در آن در حال حرکت هستید و این مسیر شما را به هدفهای بزرگ زندگیتان میرساند. مسیر پیچها و خمهای متعددی دارد و هر از چند گاهی شما را بر سر یک دو یا چند راهی قرار میدهد. ما هیچ دانش و آگاهی از اتفاقات بعد از پیچ جاده یا اتفاقهایی که در مسیر هر یک از راههای مختلف میافتد نداریم و این عدم آگاهی گاهاً برای ما گران تمام میشود. به همه انتخابهای بد گذشته و همه پشیمانیهای حاصله فکر کنید، کم نیستند مثالهایی که با دانش امروزمان میدانیم انتخابهای خوبی نبودهاند. حالا تصور کنیم که بر فراز جاده زندگی در پروازیم و از دید خلبان پیچ و خمهای و چند راهیهای زندگی را میبینیم. دیدگاه بالاتر(higher perspective) یکی از همین ابزارهایی است که به ما این امکان را میدهد تا دیدی متفاوت نسبت به تجربه زندگی داشته باشیم و درک عمیقی از چراییهای آن به دست بیاوریم.
این روزها که برای خرید به سوپر مارکت میرویم با گزینههای زیادی برای هر یک از اقلام مورد نیازمان روبهرو هستیم. برای مثال همین رب گوجهفرنگی٬ شاید چند ده برند و بستهبندی مختلف در قفسه فروشگاههای پیدا میشود و تصمیمگیری را سختتر میکند. هدف ما از انتخاب یک رب گوجه فرنگی خوب در نهایت پختن غذایی خوش طعم و خوش رنگ است. حال سؤال اینجاست که چطور دست به انتخاب بزنیم؟ و چطور اطمینان حاصل کنیم که بهترین گزینه را انتخاب کردهایم؟
این یکی از هزاران انتخابی است که ما در زندگیمان با آن برخورد میکنیم و البته این یکی از سادهترینها است. در پس هر یک از این گزینهها با این سؤال روبهرو هستیم که کدام یک انتخاب بهتری است؟ به نظر شما تعریف یک انتخاب خوب چیست و چطور میشود خاطرجمع بود که گزینه مورد علاقه ما به آن چیزی ختم میشود که دلخواه ماست؟
شما کسی را سراغ دارید که آگاهانه بخواهد غذای بدمزه درست کند؟ طبیعی است که همه ما دوست داریم خوشمزهترین غذا را بپزیم. به همین ترتیب هیچکس آگاهانه دست به انتخاب بد نمیزند. حتی کسی که قصد خودکشی دارد به امید فردایی بهتر و رهاتر این کار را انجام میدهد.
حرف حسابم چیست؟
گذشته، حسرت خوردن ندارد چرا که به طور حتم چیزی جز بهترین نمیخواستهایم و در آن لحظه با همه دانش و توانمان انتخاب کردهایم.
تجربههای بستهبندی شده
برای اینکه جواب این سؤال را بدهیم که انتخاب خوب چه انتخابی است، باید این نکته را به خاطر داشته باشیم که اگر درباره خوب یا بد بودن یک انتخاب قبل از رخ دادن آن صحبت میکنیم٬ فرد تجربه کننده را بیرون از دایره تصمیمگیری خود قرار دادهایم و قصد داریم بدون وابستگی به شخص و انگیزهها و ذهنیت و تواناییاش گزینهها را محک بزنیم. گوی که انتخابها تجربههایی از پیش بستهبندی شده هستند و انتخاب خوب ذاتاً خوب است. به دوران تحصیل خود فکر کنید٬ وقتی که بین گزینههای مختلف مشغول بررسی بودیم٬ دانشگاهها یا رشتههای تحصیلی بودند که اسمی در میان باقی گزینهها داشتند و همه پشت کنکوریها دوست داشتند در یکی از این دانشگاهها و رشتهها درس بخوانند. اگر دانشگاه یا رشته تحصیل مهمترین یا تنها عامل موفقیت (در معنی عام و خاص) افراد بود، باید تمامی فارغالتحصیلان این رشتهها متخصصینی مجرب در حال انجام کاریهای تاثیرگذار میبودند و از زندگی خود راضی که البته این واقعیت ندارد.
هیچ یک از انتخابهای زندگی همانند انتخاب رشته و دانشگاه بدون دخالت انتخاب کننده معنی ندارند و چگونه زندگی کردن هر انتخاب نیز عاملی تعیین کننده در نتیجه نهایی است. مالکوم گلدول نویسنده چندین کتاب پرفروش از دوران تحصیلش در دانشگاهش میگوید که تأثیرگذارترین بخش تجربهاش نه دانشگاه، نه رشته تحصیلی و نه اساتید بلکه دیدارش با یک دوست بوده که آغازگر بحث و گفتگوهایی شده است که در نهایت مسیر زندگیاش را تغییر دادهاند.
رویکرد ما در مسیر پس از انتخاب بسیار تعیین کننده و تاثیرگذار است. اگر بهترین گزینه را انتخاب کنیم و پس از ورود به مسیر تلاشی در جهت رسیدن به اهدافمان نکنیم و یا برعکس وارد مسیر به ظاهر بد شویم ولی تمام تلاشمان را برای رسیدن به هدف نهاییمان به کار ببندیم، تفاوت زیادی در نتیجه مشاهده خواهیم کرد. البته این مثال خیلی واضح و روشن است ولی اگر درباره تجربههای ظریفتر زندگی مانند ازدواج موفق و یا محل زندگی صحبت کنیم، تاثیر رویکرد و دیدگاه بعد از انتخاب شاید اینقدر واضح نباشد.
انتخابهای کوچک تضمینی برای انتخاب بزرگ
ما هر روز با دهها شاید هم صدها انتخاب کوچک وبه ظاهر کم اهمیت روبهرو هستیم، ولی نکته اینجاست که هرکدام از اینها به اندازه خود در تعیین مسیر زندگی موثر هستند. معمولاً ما تصور میکنیم که فقط انتخابهای بزرگ سرنوشتسازند و فراموش میکنیم چه مرکب و وسیلهای ما را تا آن نقطه از مسیر هدایت و همراهی کرده است. نکته جالبتر اینکه این همراهی پس از انتخاب هم ادامه مییابد و درست پس از لحظه انتخاب بزرگ آزمایشهای کوچک شروع میشوند. لحظههای بیاهمیتی که به سادگی در هیاهوی زندگی روزمره گم میشوند. درباره مهرهای کوچک میگویم، درباره دقایقی برای خلوت کردن، دقایقی برای تمرین ذهنی و فیزیکی، دو صفحه کتاب خواندن و خلاصه تلاشهای بسیار کوچک و فراموش شدنی که با جمع شدنشان سرنوشتساز میشوند.
انتخابهای خوب کوچک روزمره ناگزیر نتیجه انتخابهای بزرگ زندگی را دلخواه خواهند کرد!
وقتی که هر روزه انتخاب بر سر دوراهیهای کوچک را تمرین میکنیم ناگزیر نتیجه انتخابهای بزرگ زندگی خوب خواهند شد. موضوع واقعی این تمرین چیست؟ به نظر من ترس یا عشق. کمی که عمیقتر به انتخابهایمان نگاه کنیم متوجه میشویم که ما همیشه سر دوراهی عشق و ترس قرارگرفتهایم. بدون در نظر گرفتن این موضوع که چه اتفاقی در حال رخ دادن است× کارهایمان را یا از روی ترس و یا با عشق انجام میدهیم. وقتی که در یک بحث و جدل خانوادگی صدایمان بالا میرود و گوشهایمان را میبندیم ما ترس را برگزیدهایم. شاید عشق بر سر این دوراهی سکوت و گذشت را انتخاب میکرد. آن مشتری یا کارفرما یا همکار بداخلاق و بی صفت را به خاطر دارید که همیشه روی اعصاب ماست؟ این ما هستیم که تصمیم میگیریم که هر روز او را به عنوان یک انسان ببینیم که علیرغم اینکه لیاقت عشق ما را داشته باشد یا نه مورد مهر ما قرار میگیرد و یا دشمنی است که غیر از شکست دادنش چارهای نداریم.
جهانهای موازی و انتخابها
شاید داستانهایی درباره جهانهای موازی شنیده باشید. واقعیتهایی که به صورت موازی با واقعیتی که ما در آن زندگی میکنیم وجود دارند و نسخه متفاوتی از زندگی کنونی ما هستند. به تصور من گزینههای پیش روی ما و مسییرهای مرتبط با آنها مانند جهانهای موازی هستند که به موازات هم پیش میروند. همه این مسیرها هدفی را دنبال میکنند و هدف نهایی آنها آموزش دادن ما برای رسیدن به کمال انسانی است. باور دارم که همه ما به دلیلی منحصر به فرد متولد شدهایم و داستان بینظیر و بیبدیلی را خلق خواهیم کرد و جهان بعد از ما با جهان قبل از ما متفاوت است چرا که ما جلوهای تازه از عشق الهی را زندگی و خلق کردهایم.
شاید مناظر و تجربههای مختص به هر مسیر به هم متفاووت باشند، برای مثال اگر من پزشک می شدم زندگی روزمرهام با واقعیتهای امروزم که مهندس هستم متفاوت بودند، پلی هدف از خلقت من چیزی فرا تر از پزشک یا مهندس بودن است و انتهای تمامی انتخابهای زندگی من ناگزیر به آنجا ختم خواهند شد. در زندگی شخصیام نشانههایی هم مبنی بر رفت و آمد بین این مسیرهای موازی دیدهام. میدانم که این مسیرهای با هم تلاقی دارند و تجربههایی مشترک بین آنها ایجاد میشود. اهمیت درک این مفهموم در اینجاست که متوجه باشیم که حوزه تجربه همه این مسیرهای به ظاهر موازی در یک میدان بزرگتر از هستی ما در این جهان واقع شده است که در نهایت بازه زندگی ما از ابتدا تا انتها را در برمیگیرد. روز آخر آنچه از همه این پیروزیها و شکستها میماند عصارهای است از جنس آگاهی که حاصل زندگی ماست. آگاهی از خویشتن حقیقیمان که به مراتب فراتر از این بردن و باختنهای موقتی است.
هنر انتخاب کردن یکی از مهارتهایی است که ما در مسیر استادی بر زندگی خویش فرامیگیریم. ما اینجا هستیم تا با زندگی کردن عشقها و ترسهای فراوان ظرفیتی بزرگتر برای مهر و همدلی با همه جهان کسب کنیم. این برای من هدف نهایی زندگی است و در این مسیر ترسی از اشتباه کردن ندارم.
راستی شما هم با من هم عقیده هستید که این آشپز است که غذا را خوشمزه میکند نه رب گوجه فرنگی؟
مولانا میفرمایید:
جز غم و شادی در او بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
شاد و عاشق باشید!
Podcast: Play in new window | Download
Subscribe: RSS
دیدگاه بسیار جالبی دارید دوست عزیز. باهاتون کاملا موافقم که خوشبختی ما میتونه از راههای مختلفی و نه الزاما از مجموعه ای از انتخابهای خاص حاصل بشه. اگه بتونیم به عنوان یک فرد بالغ مسئولیت خوشبختی خودمون و نوع نگاه و رفتارمون به اتفاقات زندگی رو به عهده بگیریم، اونوقت میتونیم یه زندگی شاد و آروم داشته باشیم.
اما نکته جالب برای من این بود که این پست شما رو بدون جستجو و دقیقا زمانی پیدا کردم که داشتم به همین موضوع فکر می کردم. اینم یه اثبات دیگه برای “همزمانی پدیده های” آقای یونگ.
ارادت سام عزیز. چقدر جالب! من هم همیشه اون چیزی که نیاز دارم ببینم و بشنوم رو جایی در بیرون از خودم میبینم و تاییدی میشه بر دریافتهای درونیم.
شاد باشی
وقتی میپرسیم: آینده چیه؟
اغلب این پاسخ رو میشنویم: کارهای بزرگی که میخواهیم انجام بدیم، آرزوها و رویاها، خواسته هایی که باید منتظرشون بمونیم تا برسند، حق بیمه ای که باید هرماه بپردازیم تا مبادا آخر عمر، بدون نیاز به انجام کسب و کاری تامین باشیم؛
اما آیا این آینده است یا گذشته؟
آیندهای که با تصور تجارب گذشته ساخته بشه، اسمش آینده است؟
همه ی ما در طول زندگی انتخاب هایی داریم که عموما بر اساس درسهایی که از تجارب پیشینمون میگیریم، میسازیمش؛ مثلا همین پرداخت حق بیمه – که برای خیلیها نشانهی آیندهنگریه – بر اساس تجربه انتخاب میشه؛ اما آیا این انتخاب آیندهنگریه یا گذشتهنگری؟
تعریفی که من از آینده میخوام ارائه بدم یه تصویر تازه است: آینده چیزیه که به وقوع پیوستنش محاله و اگه تو انجامش ندی، اتفاق نیفتاده باقی میمونه.
وقتی برای این آینده یه قدم برمی داری، پا در مسیری میذاری که داری خلقش میکنی. این آینده قطعی نیست چون هنوز وجود خارجی نداره.
بر اساس این نگاهه که برادران رایت هواپیما ساختند، ادیسون برق رو ساخت، حسابی برای ایران دانشگاه آورد…
گویی تعداد کمی هستند که مفهوم آینده رو درک کردند و اغلب در گذشته زندگی میکنند.
به قول وروزینسکی شاعر روس:
به پیش پَرمی کشیم
و به پَس مینگریم
چه بهشتی بود
چه جهنمی بود
مردم میهن من آیندهی خود را مرور میکنند