سقلمههای یواشکی زندگی
صبح، زودتر از همیشه بیرون زدم تا ترافیک شهر که معمولا موقع فستیوال ها بیشتر هم میشد را پشت سر بگذارم. وارد کمربند سبز شرقی که شدم متوجه شدم چه اشتباهی کردم. راهها برای مسابقات ماشینسواری سالانه شهر بسته بودند و من مجبور بودم راه طولانیتری را انتخاب کنم. همینطور که در ذهنم دنبال نزدیکترین راه میگشتم استرس هم در حال افزایش یود. شاید به این خاطر که نقشههایم درست از آب درنیامده بودند خوشحال نبودم. جالب اینکه تلاشهایم برای پیدا کردن نزدیک ترین راه فقط به دورتر شدن از مسیر اصلی ختم شدند. همینطور که خودم را میخوردم و اعصابم خورد بود، یک پرنده با جثه کوچک را دیدم که در حال کم کردن ارتفاعش بود تا جایی که با فاصله یکی دو متری شیشه ماشین با سرعت ۶۰ کیلومتر برای چند ثانیهای پرواز کرد. انگار که میگفت دنبالم بیا!
به خودم آمدم و به اعصابم مسلط شدم. معمولاْ موارد مشابه برای من هشدار دهنده هستند و سعی میکنم معنی و مفهومی در اتفاقهای ساده روزانه پیدا کنم. یک جور پیام یا هشدار و یا راهنمایی در جهت درک بهتر مسیر زندگی. مهم نیست که آن پرنده چرا آنجا بود و با تلاش زیاد جلوی ماشین پرواز کرد، مهم این بود که من تصمیم گرفتم از این تجربه معنی استخراج کنم.
اسم این اتفاقات رو «سقلمههای یواشکی زندگی» میگذارم. وقتی که در اثر مشاهده یا تجربه یک اتفاق ساده، دیدن یک رویای شبانه، خواندن یک جمله از یک کتاب یا مجله یا مطلب اینترنتی و یا شنیدن از رادیو و تلویزیون وضعیت آگاهی آدم تغییر میکند. گویی که توان درک حقیقتی متفاوت به ما داده شده باشد. تصمیم گیرنده ما هستیم که چطور آن رویداد را تعریف بکنیم ولی من این قرارداد را با خودم بستهام و به هستی اجازه میدهم راهنمای یواشکی زندگیام باشد. این توانایی کاربردی با اعتماد و تمرین بهتر و کاراتر هم خواهد شد.
پیام این پرنده کوچک برای من این بود که مسیر درست است دنبال من بیا و از منظرهها لذت ببر!
آیا شما هم تجربهای مشابه آنچه من دیدم داشتهاید؟ خوشحال میشوم نظرم شما را هم بشنوم.